خوشحالم که تا اومدم خونه، افتادم
نمیدونم کی خوابم برده بود
اگه بیدار میموندم
اگه این مرگ موقت و جدایی نسبی روح و تن نبود
باز دیوونه میشدم
باید دیوونه میشدم
دست خودم نیست گاهی
این ذهن ِ لعنتی
این باور ها و حرف ها و باید ها و نباید ها و نباید ها و چرا ها و چرا ها و چرا ها
گاهی آدم رو میبره
گاهی من رو میبره
و گاهی دیگه نمیشه راه رفته رو برگشت
گاهی آدم گیر میکنه
———–
به این اعتقاد دارم یکی از جاهایی که دوست به درد میخوره توی همین برگشت هاس
———–
نیومدی لعنتی، هرچند شاید اینکه چرا و چطور و برای چی من بودم، من هستم، چی شد که هستم، سؤالیه که قبل از پرسیدن از نیومدنت، میشه پرسیدش
———–
میگم خوشحالم
اما شما زیاد باور نکنید
دوست هیچ جا بدرد آدم نمی خوره
فقط خودت به درد خودت می خوری که البته گاهی به همینم شک دارم
سرور من سرور ِ به این خشنی رو نمیشناسم
متاسفم
برات نوشته بودم
توی عید
موقعی که اولین بار تصمیم گرفتم برگردم
و هیچ وفت بهت ندادمش، فقط نوشتم…
یادته، توی کاخ بودیم، گفتم سخته. گفتم میخوام برگردم و نمیدونم چی میشه
نشد
ولی میدونم که میشه
فقط باید مطمئن باشی که میخوای برگردی
و فقط باید انگیزه داشته باشی
و البته، دلبستگیت به جای قبلی بیشتر از جای فعلی باشه
میشه پسر
ضمنن، بین 0 و 100 کلی عدد قشنگ دیگه هست
پ.ن:چرا اینجا کامنت خصوصی نداریم؟
میشه چنتا دلیل خوب بهم بدی؟
واسه کدومش؟ نوشت یا پی نوشت؟
خودت نمیدونی؟! مهمتر کدومه؟
چه ضمنن مناسبی نوشتی
:خاروندن چونه
جوابتو دادم.بهش فک کن.اگه شد در موردش بنویس چون من یکی نمی تونم توضیحش بدم
این روابط عجیب و غریب تو دوستی های ما . این اعتمادها و رابطه هایی که من به درستی اش اعتقاد دارم ولی بازم اذیت می کنه. اون وابستگی های ایجاد شده . نمی دونم چقد درست و مطابق اصول خودم و اونایی که باهاش بزرگ شدمه ولی بازم اعتقاد دارم که درستن
نذارش کنار. فقط مرزبندی می خواد. نذارش کنار چون بیشتر رنج میکشی
اذیت میشی و اون موقع تقصیر هیچ کس نیست.اذیت میشی و بقیه هم اذیت خواهند شد چون نمی دونن چی شده.چون عموما آدم اینو برا بقیه توضیح نمیده چون حتی خودشم خیلی خوب توجیه نمیشه. این رابطه های خارج از عرف ( عرف پدر و مادرهامونو میگم ) خیلی زود و خیلی راحت می تونن درست و غلط بودن خودشونو نشون بدن. وقتی آدم به خودش شک نداشته باشه، وقتی اون قد یکی رو شناخته باشی که بتونی باهاش دوست باشی پس دلیلی دیگه واسه شک کردن و برگشتن نیست
اگه برگردی ، اگه با وجود درست بودن و خوب بودن همه چیز برگردی به همونی که قبلا بودی آدمها رو می رنجونی. خودت دچار تضاد میش چون می دونی یه چیزی درسته و …
تو این کارو نکن. تو این اشتباهو نکن و اعتقاداتتو با چیزای دیگه قاطی نکن. به حد کافی عذاب آور هست که یکی از دوستای آدم این کارو بکنه در حالی که می دونی نباید
گاهی آدم اشتباه می کنه. چون همه چیزو نمیبینه. خودشو می بینه. خود چند سال پیششو. شرایطی رو برا خودش میذاره که اذیتش می کنه. حتی اگه انکارش کنه. حتی اگه بگه که ادامه دادن این روش درسته ولی این دلیل نمیشه اینی که بوده غلط باشه
ـ آدم همیشه باید یه مقدار شک و اشتباه کردن رو در نظر بگیره
نمیشه حتا از خودت مطمئن باشی
ـ گاهی برای اینکه بفهمی چیزی غلطه، خیلی دیر شده
ـ مبنای تو درست بودنه، اما من از شک در درست بودن گفتم