۲۱ :)

یک سال پیش (آبان ۸۶) قبل از نوشتن اولین پستم تو سیصد و شصت ا صلن فکر نمی کردم زمانی برسه که گاهی اوقات ، ساعات زیادی رو توی ۳۶۰ بگذرونم… فکر نمی کردم روزی توی این محیط ، دوستان خوب نا دیده ای (علاوه بر دوستان دوران مدرسه ، که با بعضی هاشون ۱۴ ساله که دوستم ) پیدا کنم که بتونم دوستشون داشته باشم
به هر حال… هنوز هم اعتقاد دارم که اینترنت ، عیش مجازی ِ و البته هر عیشی هم دردسر هایی داره… ا
خوشحالم که به جمع دوستان خوب قبلیم ، دوستان خوب جدیدی اضافه شدند و خوشحالم از اینکه یک سال رو توی این محیط با دوستان قدیمی و دوستان جدید گذروندم. ا
از اونجایی که اعتقاد دارم دوستی تاریخ انقضا نداره ، امیدوارم دوستان خوبی برای همدیگه بمونیم و من هم بتونم دوست خوبی براتون باشم. ا
سالم و پیروز و موفق باشید
۶/۸/۸۷
ادامه خواندن۲۱ :)

!پیامک

چون این ترم برنامه نویسی دارم ، تصمیم گرفتم یه الگوریتم براتون بنویسم
الگوریتم اس ام اس فرستادن در اغلب کشورها

۱ـ گوشی رو از تو جیبت در میاری
۲ـ میری تو قسمت اس ام اس
۳ـ متن مورد نظرت رو می نویسی
۴ـ اس ام اس رو ارسال می کنی و دیلیوِری ریپورت رو دریافت می کنی
الگوریتم اس ام اس فرستادن در ایران
۱ـ گوشی رو از تو جیبت در میاری
۲ـ میبینی آنتن داره یا نه؟
۳ـ اگر آنتن داشت میبینی رو اِمـِرجـِنسی ا ُنلی هست یا نه
۴ـ اگر آنتن نداشت و یا روی اِمـِرجـِنسی بود ، دقایقی بعد ، از مرحله ی دو شروع می کنی
۵ـ اگر آنتن داشت و روی امرجنسی نبود ، میری به قسمت اس ام اس
۶ـ شروع به نوشتن می کنی
۷ـ یادت میاد که گوشی گرون قیمتت رو برای اینکه قبض ماه پیش رو پرداخت کنی فروختی
۸ـ پس متن انگلیسی ِ نوشته شده رو پاک می کنی
۹ـ زبان گوشی رو عوض می کنی
۱۰ـ متن مورد نظرت رو این بار به فارسی می نویسی
۱۱ـ سعی می کنی اس ام اس رو ارسال کنی
۱۲ـ اس ام اس فرستاده نمیشه ، مرحله ی قبلی رو به مقدار لازم تکرار می کنی
۱۳ـ مقادیری فحش نثار مخابرات و خانواده و اطرافیان و دوستانش می کنی
۱۴ـ اس ام اس بالاخره ارسال میشه
۱۵ـ مقادیری شادی می کنی ، و در انتظار دیلیوری ریپورت می مونی
۱۶ـ مدتها (از دو دقیقه تا دو روز! ) در انتظار دیلیوری ریپورت میمونی
۱۷ـ دیلیوری ریپورت میرسه
۱۸ـ برای اطمینان از اینکه اس ام اس رسیده باشه ، به طرف زنگ میزنی و می پرسی که اس ام اس بالاخره رسیده یا نه !؟
البته زنگ زدن به فرد مورد نظر هم دارای الگوریتمی خاص خواهد بود

ادامه خواندن!پیامک

Entry for October 16, 2008

مدتیه که به طور نگران کننده ای زندگیم روی نظم و اصول شده و به طور نگران کننده تری به برخی توانایی هام پی می برم ! ا
خلاصش اینکه تو این دو-سه هفته ، ۳ روز در هفته رو سر ِ کارم (البته بماند که هممون به نوعی سرکاریم ! ) و ۴ روز دیگه رو هم کلاس دارم ا

از آثار توانایی های تازه کشف شده هم مثلن اینو بگم که در حال حاضر شارژر موبایلم تجریش ؛ ساعت مچیم پاسداران و سه پایه ی دوربینم فرمانیه جا مونده! یا اینکه مثلن دو-سه روز پیش که به دلیل کمبود وقت مجبور شدم دی وی دی ِ “بتمن : د ِ دارک نایت” رو صبح و قبل از رفتن به دانشگاه ببینم (!) ، یهو فهمیدم دیرم شده و همون موقع ها بود که طوری رفتم تو چارچوب ِ در ، که دلم واسه چارچوب سوخت یا یه بار دیگه که وقتی داشتم آب می خوردم ، طوری رفتم تو در ِ کابینت که بطری آب معدنی تا دسته(!) رفت تو حلقم!! ا
ا

پی نوشت یک : ها؟! چیه؟؟ به چی می خندی بچه؟! اگه خودت جای من بودی ، وضعت کلی بدتر از من بود!ا
پی نوشت دو : مخلص همه ی دوستان و دشمنان و رفقا هم هستیم! ا

پی نوشت سه : دو سه شبه موقع برگشتن به خونه ، چیزایی می بینم و میشنوم که … که در این مقال که هــِچ! تو یه پُست ِ عادی هم نمی گنجد! حالا شاید تو یه پست ۱۸+ بگنجه! فعلن در همین حد بگم که… ا

هیچی بابا! اصلن ولش کن! خوبیت نداره! ا
ادامه خواندنEntry for October 16, 2008

ای زلیخا دست از دامان یوسف باز کَش

میگم این زلیخا هم بدشانس بوده ها!! اگه به جای اون موقع ، تو قرن ۲۱ ام زندگی می کرد ؛ منت که نمی خواست بکشه که هیچی ، کلی هم درآمد داشت! ا

ا

ا

ا

به این میگن رشد و پیشرفت ِ بشر… ا

ادامه خواندنای زلیخا دست از دامان یوسف باز کَش