!این هم از امروزمون

امروز توی دانشگاه یه نفر که نه میشناختمش و نه اصلن تا حالا دیده بودمش ، جلومو گرفت و پرسید : « تا کی باید به چیزایی که دوس داریم نرسیم؟! » بعد هم راهشو گرفت و رفت
ا

تو مسیر برگشت به خونه داشتم از کنار یه تلفن عمومی رد می شدم که یه دختر جوون ( که کلی هم به قیافش رسیده بود! ) – گفت : ببخشید آقا؟! -گفتم : بله؟ – گفت : میشه لطفن کارت [تلفن] رو برام در بیارین؟ من به دستم کِرِم زدم! ا
اونموقع یاد این اسمایلی
افتادم! ا

!تورو خدا خب

خسته شدم انقدر سیستم ویروسی دیدم و انقدر ویروس پاک کردم برا بقیه! زحمت بکشین برین اینجا یکی از بهترین مجموعه های امنیتی فعلی دنیا رو دانلود کنین
شد ، بگید کلید جدید بدم بهتونblack list اکسپایر شدنش هم با من! چشمم کور ، دندم نرم! هر وقت
خداحافظ سحرهای دلهره ؛ غروب های اشتیاق… خداحافظ رمضان

دبستان که بودم ماه رمضون که می شد ، از هر فرصتی استفاده می کردم – نمیدونم اون موقع ها چقدر به فکر کمک به همنوع یا کنترل اعمال و رفتار خودم بودم ، که شاید بیشتر از الان بوده! – اما اقلن از فرصت ها برای خوندن قرآن استفاده می کردم. بجز صبح ها که تو مدرسه برنامه داشتیم ، زنگ تفریح ها و زمان برگشتن به خونه توی سرویس مدرسه هم از فرصت استفاده می کردم ، و گاهی هم توی خونه. ا
وقتی بزرگتر شدم و می رفتم راهنمایی ، دیگه خودم بر می گشتم خونه و توی تاکسی قرآن خوندن سختم بود. اما هنوز زنگهای تفریح و صبحگاههای مدرسه و گاهی هم خونه ، بود. ا
گذشت و دبیرستانی شدیم… اما دیگه فقط صبحگاه مدرسه بود و شاید گاهی هم خونه. ا
تو همه ی این سالها اگرچه ممکن بود روزه گرفتن سخت باشه ، اما ماه رمضون رو دوس داشتم ، از رسیدنش خوشحال و از تموم شدنش ناراحت می شدم. اما امسال… نه دیگه از شروع شدنش خیلی خوشحال شدم ، نه تو این یک ماه اون حس قشنگ ساهای پیش رو داشتم ؛ نه اون شب هاییش که برتر از هزار ماه بودن رو درست درک کردم… ا
با خودم فکر می کنم این بزرگ شدنه؟! رشد کردنه؟! دانشجو شدن و سر کار رفتنه؟! فکر می کنم اکثر ما آدما با زیاد شدن سنمون ( و خیر سرمون رشد کردن!) به این درد مبتلا میشیم و به جای پیشرفت تو خیلی از زمینه ها پسرفت می کنیم ، حالا چه تو بعد اخلاقی ، چه دینی و چه اجتماعی. منتها بعضی ها اصلن حتا به این پیشرفت معکوس(!) فکر هم نمی کنن و به زعم من پوست کلفت میشن. ا
ا
به هر حال این ماه رمضون هم گذشت ؛ برای بعضی ها امثال من ، بی رمق ؛ برای بعضی ها خوب و به یاد موندنی و برای بعضی ها هم … ا
اگر چه
شرمنده از آنیم در روز مکافات / کاندر خور عفو تو نکردیم گناهی
اما
گویند کریم است و گنه می بخشد / گیرم که ببخشد زخجالت چه کنم
lie

بعضی ها گـَه گداری دروغ می گن
بعضی ها انقدر احمقن که زل می زنن تو چشم آدم و احمقانه ترین دروغ ها رو با اعتماد به نفس کامل بیان می کنن! ا
بعضی ها هم انقدر بی شرف هستن که بدون اینکه خم به ابرو بیارن ، چپ و راست دروغ میگن
پی نوشت یک : ان انه دیگه ، حالا چه با تنوین چه بی تنوین! منظورم اینه که به هر حال همشون تو دروغ گفتن مشترکن
پی نوشت دو : زندگی بدون دروغ هم میگذره
هنوز زنده ام

در این روزگار چه اهمیتی داره که روح من زنده است یا نه… ظاهرن مهم جسم منه ، که اونم فک کنم هنوز زندست! ا