دیالوگ – درستی
باید کار درست رو انجام بدی عزیزم…
قول بده همیشه کار درست رو انجام بدی
انجام دادن کار اشتباه توی این دنیا خیلی آسونه
پس…
پس… اگه حس کردی اشتباهه، اگه حس کردی آسونه… انجامش نده
اجازه نده دنیا تو رو تباه کنه…
باید کار درست رو انجام بدی عزیزم…
قول بده همیشه کار درست رو انجام بدی
انجام دادن کار اشتباه توی این دنیا خیلی آسونه
پس…
پس… اگه حس کردی اشتباهه، اگه حس کردی آسونه… انجامش نده
اجازه نده دنیا تو رو تباه کنه…
اولین بار شاید سال اول یا دوم دبستان بود که بهم گفتن زبان سرخ سر سبز میدهد برباد
و شاید امروز مهمترین یا اولین باری بود که ضربه ش رو خوردم
سخته. سخته که از بین دو هزار نفر تو از بین بقیه جدا بشی به خاطر اینکه وایسادی و چیزی رو خواستی
به خاطر اینکه جلوی چیزی وایسادی که به نظرت و به نظر خیلی های دیگه غلط بود. اما همه ی اون خیلی های دیگه ساکت موندن و چیزی نگفتن
سخته یه نفری هزینه ی چیزی رو بدی که صدها نفر دیگه هم میخوانش و سودش رو میبرن، اما…
اما خوشحالم
خوشحالم که خودم بودم. که وایسادم، که جنگیدم، که مثل اون خیلی های دیگه سکوت نکردم، نترسیدم، مصلحت شخصی و کوتاه مدت خودم رو نخواستم
سخته که سختی بکشی و از سختیش خوشحال باشی، که مثل بقیه نباشی
ولی خوشحالم…
هرچند سخته!
–
قدم زدم
تنهایی
رفتم یه رستورانی که یه خاطره ی تلخ خوب، با یه دوست، یا یه دوستی که دوستیمون فراموش شده، نه! یه رستورانی که با یه دوست یه خاطره ی تلخ خوب توش داشتم
غذا خوردم – نمیدونم، شاید پس غذا!ی یه بغض فرو خورده بود :دی شایدم شام –
تنهایی
پایین فیش غذاش نوشته بود
اگر غم لشگر انگیزد که خون عاشقان ریزد | من و ساقی به هم سازیم و بنیانش براندازیم