عاشق!‏

یک – نشسته یه گوشه. میگم: چته تو؟! میگه: حالم خوب نیست

یکی از بچه ها میگه: شکست عشقی خورده

دو – ۲-۳ هفته پیش

منو برداشته برده پارک دانشجو تا باهام حرف بزنه! حدود دو ساعت و نیم توی گوشش یاسین خوندم

هر ۴ – ۵ هفته یه بار تصمیم میگیره که با یکی از دخترای دانشکده باشه! و وقتی نمیشه، دچار همین وضعیت امروزش میشه

سه – میگم: به این نمیگن شکست عشقی، میگن پریـود! و میذارم میرم…

ادامه خواندنعاشق!‏

۵۷۱

امروز

عاشق دخترک فال فروش شدم

 

با اینکه تو فقر و بدبختی دست و پا میزد

هنوز زنده بود

هنوز نفس میکشید

بوی زندگی میداد

شاد بود

ادامه خواندن۵۷۱

ساکت بودن دو جور اتفاق میفته. یا وقتی چیزی نداری که بگی یا وقتی نمیدونی کدوم یکی از اون همه رو بگی

ادعای پر بودن نمیکنم. نمیدونم ننویسم یا بنویسم. اگه مینویسم کدومش رو بنویسم؟ نه که چیزای خاصی باشن. چیزایی هستن که رخ میدن و گاهی همین چیزای کوچیک هم میتونن عجیب باشن. میتونن درگیرت کنن

از این رفیق مزاحم تلفنی بنویسم که رفتارش برام عجیب و جالب شده

از مامان که امروز از صبح یه جور دیگه ست و آخر سر میگه، باز دوباره دلم برات داره شور میزنه

امین که زنگ زده  میگه کجایی؟ میگم با بچه های نت اومدم بیرون. میگه بابا تو نت رو گـ.. ییدی! میگم من سه ماهه که با کسی بیرون نیمدم

از اینکه امشب همه چیز تکراری بود. فقط آدماش عوض شده بودن.

و من بزرگتر…

یا از اینکه…

 

همیشه وقتی از جمع جدا میشم، دنبال یه چیزی میگردم که باید پیداش میکردم. دنبال چیزی که نمیدونم چیه. اما میدونم که باید باشه. مخصوصن اگه آخرین باری باشه که میبینمشون. یا اولین بار

 

بوی سیگار گرفتم…‏

ادامه خواندن