برف بازی

گفتم حالا که برف نمیاد، براتون یه خاطره ی شیرین از برف بازی بگم!

اونم اینکه:

یه بار یه گلوله ی برف باعث شد یکی از بچه ها یه هفته نیاد مدرسه…!!‏

 

معلومه عکس رو از رو کیک گرفتم؟!‏
ادامه خواندنبرف بازی

بی مهری

یه جورایی حدود ۲۰ سال گذشته ی زندگیم – که میشه اکثر  ِ مدت نفس کشیدنم – اول مهر ، با مدرسه گره خورده بود

اوایل و دوران بچگی که به خاطر کار مامانم ، مهد کودکمون یه قسمتی از دبیرستان بود که اون رو به بچه های معلم ها و مهدکودک اختصاص داده بودن

بعد دوران دبستان بود – که یادمه از تابستون پیش از شروع اول دبستان ، یه برنامه هایی برامون در نظر گرفته بودن و میرفتیم مدرسه – و البته این روند اردوی تابستونی تا آخر دبیرستان ادامه داشت

بعد از دبستان هم راهنمایی

و دبیرستان

و پیش دانشگاهی

و بعدش هم کار خودم توی همون محیط مدرسه

سال اول پیش دانشگاهی

سال بعد راهنمایی

و سال سوم هم دوم دبیرستان

تا امسال که بهشون گفتم دیگه نمیخوام مثل قبل شاغل باشم و میخوام یه مقدار بیشتر به درسم برسم و برم سراغ رشته ی دانشگاهیم و …

خاطره ها، غم، تفاوت، یه دوره ی جدید و … خلاصه که یه جورای دیگه ای ام

و یه حس متفاوتی داره وقتی یه زمان خاص زندگیت با یه مکان خاص گره خورده ، و تو توی اون زمان در اون مکان نباشی

ادامه خواندنبی مهری