تمام شدن
تلویزیون مشکی مون، دو سمتش دوتا بلندگو داشت، مستطیل و بیرون زده رو به جلو، شبیه دوتا گوش
فیلم های سریالی یا کارتون های سریالی که دوست شون داشتم، وقتی میخواستن تموم بشن، غمگین میشدم. به کسی نمیگفتم، اما غصه میخوردم
میرفتم دم اون بلندگو ها، که گوش تلویزیون بودن، بهشون میگفتم نرن، بمونن… یواشکی، بدون اینکه کسی بدونه یا بفهمه
نمیخواستم برن، نمیخواستم تموم بشن…
مگه چقدر چیزهای دوست داشتنی توی این دنیا هست؟ مگه هرکسی چقدر چیز ِ دوست داشتنی توی این دنیا داره، که تموم هم بشن؟ که برن، که بمیرن، که تموم بشن، که نباشن…
پاکت داره بسته میشه، بعد از ۱۷ سال. سرویس و نرم افزاری که اجازه میداد محتواهای دلخواهت رو روش ذخیره کنی، دسته بندی کنی و بعدن بخونی شون. همون برنامه ای که چند سال پیش توی ایمیل آخر سالش برام نوشت تو امسال معادل ۳۲ جلد کتاب خوندی، از مقاله ها و سایت های ذخیره شده توی pocket. یادم نمیاد هیچوقت به تعداد بالا کتاب ها رو اول تا آخر، با علاقه و انگیزه دست گرفته باشم و خونده باشم. هرچند زیاد خریدم، زیاد خوندم شاید. برای همین اون معادل ۳۲ جلد کتاب، سال هاست یادم مونده. خوشحال کننده بود.
بارها نوشتم، از بسته شدن، تموم شدن، نبودن… از یاهو ۳۶۰ تا گوگل ریدر (گودر) -که چه دنیایی بود- تا پرشین بلاگ تا الآن هم که پاکت…
سخته، غمگین کننده ست…
تموم شدن ها…
تموم کردن ها…
نبودن ها…
بودن هایی که همون نبودنن…
وطن
خدمت اون دوستان وطن دوستی که وطن وطن میکنن -با کمال بی احترامی- عرض کنم
شاشیدم به اون وطنی که توش باید ساعت ۱۰ شب، خسته و کوفته از سر کار برسی خونه و به شیشه های اتاق بچه ۳ ساله به صورت ضربدری چسب پهن بچسبونی…
پ ن: مهارت جدیدی که زندگی تو خاورمیانه و مرز پرگهر بهم یاد داد: چسبوندن ضربدری چسب پهن به شیشه، بدون اینکه زیرش حباب بیفته
And never know the reason why
I believed you when you said you would be mine
And I believed you
I believed you when you said you’d cried
Believed you when you said you’d try
Believed you when you said you loved me too
مرور سال ها
این نوشته ۹۲۳ توی این وبلاگ هست
توی این سالها، آدم های زیادی بودن، اومدن، رفتن، موندن… کسایی که روزگاری نمیشد روزگار رو بدون اونها تصور کرد، اما حالا زن یا شوهر یا بچه دارن، اینور دنیا یا اونور دنیا هستن و خبر و ارتباطی هم نیست.
کسایی هم بودن و هستن که با اینکه هیچ وقت به صورت فیزیکی و حضوری ندیدمشون، اما حدود ۲۰ ساله که هنوز دورادور میبینمشون؛ هم رو فالو داریم و گاهی خبری ازشون میگیرم. هرچند دیگه هیچ کدوم وبلاگ فعالی ندارن و نمینویسن و…
آدمهای جدیدی اومدن که شدن بخشی از زندگی، شدن، هستن، امیدوارم بمونن…
اولین نوشته دقیقن مال شب تولد ۲۰ سالگیم هست. توی یاهو ۳۶۰
بعد از تعطیل شدن اونجا و تقریبن حذف یاهو از جریان اصلی اینترنت، مثل خیلی از بچهها، کوچ کردیم به سرویس وبلاگ وردپرس و بعد از فیلتر شدن اونجا توی ایران، از CMS وردپرس استفاده کردم و خودم وبلاگم رو هاست کردم. چیزی که باعث شد بعدها، چند باری به صورت پروژهای سایت برای دیگران بالا بیارم و یه کار/تفریح جانبی با اندکی درآمد شد برام.
اون وسط مسطها هم مدتی رفتم روی پرشین بلاگ، که خدا رو شکر اونجا زیاد نموندم. الآن هم که هیچ اثری از پرشین بلاگی که روزی مهد بلاگستان فارسی بود با چند ۱۰۰ هزار وبلاگ و نویسنده، باقی نیست و چه نوشتهها و نویسندههایی که همونجا به فراموشی سپرده شدن
خلاصه شد امروز و دنیای AI و بیحوصلگی برای نوشتن و نداشتن وقت برای خوندن و گذشتن از COVID و قطع همه ارتباطها و حذف رفاقتها و…
چه حیف… اما زندگی هنوز ادامه داره…
الآن که دارم مینویسم نمیدونم چند نفر میخونن، کیا میبینن، کسی نظری خواهد داد… همین بلاگ یادمه روزی به ۹۰۰۰ بازدید روزانه هم رسید، با اینکه نه هدفم شلوغ کردن اینجا بود و نه نوع و ریتم و لحن نوشتنم برای همه جذاب…
اما میدونم ۲-۳ نفری رو که حتمن اینجا خواهند خوند! :)
توی این ۱۹ سال
کمترین تعداد نوشته در سال: ۲
بیشترین تعداد نوشته در سال: ۲۰۳
میانگین تعداد نوشته در سال: ۴۶
تعداد کل کامنتهای تأیید شده: ۷۰۵۸
تعداد هرزنامه (اسپم) ها: ۵۶۹۹۲
تعداد حملات و Brute Forceها به وبلاگ: ۴۹۰۶۷
تعداد کل نوشته ها: ۸۶۷ که البته ۸۶۷ نوشته منتشر شده، ۱۵ نوشته آرشیو شده که دیده نمیشه، ۴۰ نوشته هم پیش نویس ذخیره شدن که تعداد کل نوشته های اینجا رو میرسونه به ۹۲۲ و این نوشته اخیر میشه ۹۲۳مین نوشته
روند وضعیت نوشتهها به شکل زیر هست:
هدر وبلاگ زمانی که روی وردپرس بودم، تصویر خودم از پشت بود (سرم و کتفهام، بدون لباس و در حالی که دستهام باز بود)
۱ سال پیش هم که با تذکر یکی از دوستان، اینجا رو خونه تکونی کردم و قالب مشکلدار قبلی رو حذف کردم و تم سایت رو بعد از سالها بهروز کردم، این عکس رو گذاشتم به عنوان لوگو
حالا هم با هنرمندی خودم و جمعی از اهواش (!) مصنوعی، که میشه با کمک leonardo.ai و Google AI Studio و ChatGPT و خودم! لوگوی زیر رو طراحی کردم و گذاشتم توی هدر
که اصلن انگیره از نوشتن این پست هم، گذاشتن همین لوگو بود. بعد برای خودم هم جالب شد مرور گذشته و بعد هم شروع کردم به مرور و همینجوری بلند فکر کردن و نوشتنش
نمیدونم آینده چی میشه
میرم از این کشور یا میمونم
خوشحالترم یا غمگینتر
کیا میرن، کیا میمونن
کسی میاد یا همینها هم که هستن از دست میرن
اما میدونم که این سالها خیلی چیزها تغییر کرده
هنوز زندهم
و هنوز اینجا رو دارم
خوشحالم از اسمی که براش انتخاب کردم
مثل خیلیها رهاش نکردم، خجالت نکشیدم از حسها و فکرهای گذشتهم، مخفیشون نکردم
و دارم ادامه میدم…
نشسته بود…
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم ||| ناز بنیاد مکن تا نکَنی بنیادم
مِی مخور با همه کس تا نخورم خون جگر ||| سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم
زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم ||| طُرّه را تاب مده تا ندهی بر بادم
یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم ||| غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم
رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم ||| قد برافراز که از سرو کنی آزادم
شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما را ||| یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم
شهرهٔ شهر مشو تا نَنَهم سر در کوه ||| شور شیرین منما تا نکنی فرهادم
رحم کن بر من مسکین و به فریادم رَس ||| تا به خاک در آصف نرسد فریادم
حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی ||| من از آن روز که در بند توام آزادم
توانایی حروم زادگی
مادر جنده بودن برخی رو، به حساب عدم توانمندی خودتون نذارین
پ ن: از سری پستهای آقای ابزار (+)