ساکت بودن دو جور اتفاق میفته. یا وقتی چیزی نداری که بگی یا وقتی نمیدونی کدوم یکی از اون همه رو بگی
ادعای پر بودن نمیکنم. نمیدونم ننویسم یا بنویسم. اگه مینویسم کدومش رو بنویسم؟ نه که چیزای خاصی باشن. چیزایی هستن که رخ میدن و گاهی همین چیزای کوچیک هم میتونن عجیب باشن. میتونن درگیرت کنن
از این رفیق مزاحم تلفنی بنویسم که رفتارش برام عجیب و جالب شده
از مامان که امروز از صبح یه جور دیگه ست و آخر سر میگه، باز دوباره دلم برات داره شور میزنه
امین که زنگ زده میگه کجایی؟ میگم با بچه های نت اومدم بیرون. میگه بابا تو نت رو گـ.. ییدی! میگم من سه ماهه که با کسی بیرون نیمدم
از اینکه امشب همه چیز تکراری بود. فقط آدماش عوض شده بودن.
و من بزرگتر…
یا از اینکه…
همیشه وقتی از جمع جدا میشم، دنبال یه چیزی میگردم که باید پیداش میکردم. دنبال چیزی که نمیدونم چیه. اما میدونم که باید باشه. مخصوصن اگه آخرین باری باشه که میبینمشون. یا اولین بار
بوی سیگار گرفتم…
برای خود ِ خودِ امشبه ؟
تولد سرور؟
:)
نمیدونم برداشت شما چیه. حتا شاید بدتون بیاد از اینجور نوشتنم
اما خب…
آره. الآن نوشتمش
آدم های جدید …
یعنی ابتدای یک پیچیدگی
در عین سادگی
.
…
سیگار هم جزء ملزومات شخصیتی اون فضا بود که هنوز برای مجازی ها واقعی به حساب نمی اومد
..
خلاصه که خوشحالم از این پیچیدگیِ ساده مبدأ
از این تضاد
که اولین بار نیست می بینمش
;)
:)
حالا خوبه ما هیچ کدوم سیگاری نبودیم
:D
وگرنه چیاااااااا می نوشتی
:))
:D
نه خب
یه مقدار پیچیده تر از ایناس :)
نگفتم که به خاطر شماها
سه و نیم صبح نظر دادن قبلش یه عذر خواهی می خواد بابت جفنگیات احتمالی که به زبان میارم .
به یک بارگی :
سلام.
از یک بارگی ممنونم بابت داستان کوتاهش و خواهش می کنم من ناراحت نشدم از نظرت .
در ضمن جامعه شناسی و روانشناسی تمایزات زیادی دارند مثلا اگه اشتباه نکنم تو کتاب دکتر ادیبی نوشته که هدف جامعه شناسی دانش است و نه اقدام اما تو روانشناسی دانش بر حسب اقدام شکل می گیره و یا مثلا اگه کتاب جامعه شناسی دکتر محسنی بخونی کلا هیچ جامعه شناسی نبوده که حکم کلی نده.حالا دقیقا نمی گیرم چرا می گی این علم ها حکم کلی نمی دن در حالی که اساس شکل گیری و وجه اشتراکشون همینه . واسم توضیح بده این حرفتو . لطفا با ذکر منبع باشه .
جدی فکر می کنی متکبرم ؟ چرا دقیقا ؟ خوب حداقل از این موضع اطمینان دارم که یکی تو این دنیای مجازی هست که درباره من مثل تو فکر نمی کنه.
به امین :
سلام.
دو تا خواهش دارم .
خواهش اولم :
بدون این که به نظرات من نگاه کنی تو پست های قبلت همین الان همین جا بگو من چی گفتم؟
یعنی لپ حرف هایی که بت زدم چی بود . همین الان بنویس و سندش کن . بدون نگاه به نظر هام .
خوب خواهش دوم اینه :
حالا نظراتی که واست تو پست قبل گذاشتم و بخون .
اگه چیزی هست که به خواهش اولم اضافه کنی لطفا بنویس و سندش کن .
گفتی بعضی چیزا باید درونی باشن
بعضی چیزا وقتی درونی میشن با ارزش تر میشن
عیارشون بیشتره
فکر میکنم نگاه هم بکنم، خلاصه ی مطلب همین باشه
ناتور
خب شاید بهتر بود بهجای جامعهشناسی میگفتم «فلسفهی اجتماعی». هدفم اشاره اون بخشی بود که امثال پوپر توش فعالیت کردهن.
منظورم از حکم کللی صادر نکردن هم این نبود که جهتدهی نداشته باشه حرفها.اما خیلی واضحه که برای یه اجتماع، هیچوقت با «یک» نسخه نمیشه به هدف رسید. حتا همین تئوری جامعهباز پوپر، حتا همهی مکاتب فلسفی-اجتماعی از لیبرالیسم بگیر تا نظامهای توتالیتر (بخشهای اجتماعیش) معمولن با شکست مواجه شدن؛ دقیقن به همین خاطر که حکم کللی صادر کردن بدون در نظر گرفتن تفاوت آدمها با هم. حالا هم نمونههای پیشرفتهی این نظامها و مکاتب، منعطف شدن که تونستن دووم بیارن.
یه جامعهشناس اگه حکم کللی صادر کرده دلیل درستبودن نظرش یا رفتارش نیست. گیرم که دکترا داشتهباشه. هر وقع اجرا شد و من نتیجهی مثبتاش رو دیدم اونموقع حرف از منبع زدن معنا پیدا میکنه. ولی شما یه جامعهی موفق و سالم به من نشون بده که با یه حکم کللی اداره شده باشه.
شما فروید یا هر فیلسوف روانی-اجتماعی رو نگاه کنی، اگه حکم کللی صادر کرده باشه (حکم کللی بدون درنظر گرفتن تفاوتها، مثل چیزی که شما فرمودهبودید) نظرش یا به محاق رفته یا در حال به محاق رفتنه، یا اون بخشیش که متعصبانه و نامنعطف بوده فراموش شده. تئوریهای ضد تشکیل خانواده و هزاران مثال دیگه دارم که بهشون اتکا کنم.
اگه روانشناسی خدا رو بخوام الگو قرار بدم، اول کللی تکلیف میذاره به دوش مردم، بعدتر اشاره میکنه من به هرکسی اندازهی وسعاش تکلیف دادهم. یعنی چی؟ یعنی تکلیفها یکسان نیست. هرکی از یه راه. هرکی در یه حد مشخص و متفاوت با دیگران.
چکیدهی حرف من (چون نمیخوام وارد جدل بشم) اینه که: نباید انقدر مطمئن بود در مورد «حس» آدمها، اون هم تنها به این پشتوانه که ما اون حس خاص رو (در این لحظهی خاص، یا حتاهیچوقت) نداریم. انگار سیرآبی که در همون لحظهی سیرآبی حکم صادر کنه «آب خوردن یک نیاز انسانی نیست و انسان قاعدتن نباید حس تشنگی داشتهباشه، یا اگه داره نباید بیاناش کنه». استدلال شما هم بهنظرم همینقدر «خود-محور»ئه (اگه بخوام تکبری که گفتم رو اصلاح کنم).
یه نکتهی بیربط هم بگم
کاش جوابام رو توی همون پست میدادین. خیلی اتفاقی این کامنتتون رو خوندم.
یک بارگی
سلام.
زیاد فرقی نمی کرد اگه می گفتید “فلسفه اجتماعی” حتما مستحضر هستید که جامعه شناسی دوران آقای کنت بود که سعی کرد با تحلیل های تجربی خودشو از فلسفه جدا کنه اما همواره از تحلیل های تجربی برای فلسفه استفاده کرد و این هم بر می گرده به ذات این علم که دنبال اقدام نیست که صرف دانش مطرحه.
شما به حرف های من توجه نکردین ، سعی می کنم برای بار آخر خیلی ساده تر بگم :
شما می گید : ” خیلی واضحه که برای یک اجتماع هیچ وقت با یک نسخه نمی شه به هدف رسید ”
سوال من اینه آیا میشه واسه یک اجتماع چند نسخه نوشد ؟
کاره جامعه شناس همینه که بر حسب شرایط حاکم بر جامعه یک نسخه بده.
این که آیا در فرآیند اقدام چقدر کار آمده این بحثی دیگه است . که اصلا به بحث ما مربوط نیست . شاید یک نسخه نتونه همه نیاز ها رو رفع کنه اما تلاش جامعه شناس پیدا کردن بهترین نسخه در چارچوب اعتقاداتشه.
من نمی تونم راجع به روانشناسی بحرفم . اما خوب مثلا همون فرویدی که می گید یکسری حرفاش که کلین مثلا همه ما ضمیر نا خود آگاه دارم اما یکسری نظریات دیگه اش خوب بر حسب شرایط حکم می ده دیگه . یعنی آقای یک بارگی شرایط حکم کلیو می سازن . حالا چه جامعه شناس باشه و شرایط جامعه چه روانشناس باشه و یک سری اعلایم . هر دو بر اساس اون شرایط یه حکم کلیو می گن .
منم نمی خوام با شما جدل کنم . منظئر بیشتر این بود شما شاید واسه افکارتون دلیل قانع کننده علمی حالا کتابی چیزی داشته باشین . اما انگار حرف های شما صرفا افکار شماست بدون هیچ منبع علمی.و خوب شما آزادی هر طور مایلید فکر کنید چه راجع به من و چه جامعه شناسی و روانشناسی.مهم اینجاست که فقط حرفه واسه من . همین . و حرفم باد هواست مگه این که به جایی بندش کنی .
و من فکر نمی کنم در مورد امین حکم کلی داده باشم . تا جایی که یادمه بیشتر به عنوان یه جور رفیق اینترنتی و برداشتم از بلاگش صحبت کردم.
امید وارم این جدل مختوممه باشه که موجب وقوع وجه اشتراک ماست در گفتار هایمان .
در ضمن اینجا نوشتم چو بخش دوم گفتارم به امین مربوط می شد که می باید اینجا می بود .
من همیشهی زندگیم یه فکر «مستقل» رو به یه تقلید «موجه» ترجیح دادم.
و آدمایی که این کار رو میکنن هم برام قابل احترامان.
کسی که دائم در حال ذکر منابعه، نهایتن میتونه یه کتابخونهی خوب باشه. کسی که حرف تازه داره، قوهی تحلیل داره، اونه که میتونه تغییر ایجاد کنه.
بیسوای خودم رو توجیه نمیکنم البته. فرمایش شما هم متینه.
بابت باقی مطالب هم که بله دیگه، هم من به اندازه کافی نظرم رو گفتم هم شما میفرمایید کافی بوده.
باز اگه جسارتی شده معذرت میخوام.
گاهی با خودم فکر می کنم زندگی از یه جایی به بعد یه داستان تکراری می شه که فقط آدماش عوض می شن.
برای من حتی فیزیک اون فضا تکرار بود، حتی این سورپریز شدن. اما بزرگترین فرقش آدماش بودن، با همه پیچیدگی و بکر بودنشون و یا حتی شناس بودنشون…
برای همین واسم متفاوت بود چون برای اولین بار تو این روز تو بودی .. یا این جمع بودن..
زندگی اساسً هیچی نست جز همین آدمای تازه و قدیمی
خوبه که باعث تفاوت بودم
هرچند نوشتم آدما رو از دور بشناسین. خطرناکن
اما…
اما میخوام آدما رو بشناسم. میخوام حسشون کنم
و برای همین معمولن بعد از شرکت توی یه جمع یا درگیرم یا نگران یا مضطرب یا دلتنگ
نمیدونم
ماهم یه جور دیوونه ایم دیگه
نتونستم کسی رو حس کنم
اما حس 3 نفر برام پررنگ تر بود و 2 نفر خاص
نمیدونم… :)
آره می دونم چه حسی رو داری می گی
همیشه یه جرقه هایی زده می شه، حتی اگر حواسمون بهش نباشه
جرقه برای من تو اون نیم ساعت تئاتر شهر زده شد.. :)
;)
این جور چیزای تکراری رو دوست دارم!!
صد سالم بگذره این چیزا برام تکراری نمیشن!!
ببخشید، سیگار داری!؟:دی
:)
نچ! تموم کردم!
بعضی چیزا فکر مستقل نیستن که واقعیت هایی هستن که ما بر اساس اونها فکر می کنیم به نظرت این مسخره نیست که یکی پاشه یگه من درباره این که 2+2 =4 فکر مستقل دارم و می گم 6 میشه .
و کسی که با ذکر منبع حرف می زنه حداقل تفاوت بین فکر مستقل و واقعیت ها رو می فهمه و اون کسی که بدون ذکر منبع حرف می زنه فقط می تونه حرف بزنه و حرف باد هواست یا باد گلو یا حالا هر شکل دیگه از باد
و وقتی میشه گفت که من از قوه تخیلم استفاده می کنم که بر پایه یه چیزی باشه که اون چیز دانشه و گر نه بهتره که بگیم من بر اساس قوه توهمم حرف می زنم.
یه جمله رو از کامنت تو کپی ، پیست کنم :
باز اگه جسارتی شده معذرت می خوام
عرض نکردم تخیل.
گفتم «تحلیل». و طبیعتن تحلیل بر پایهی آموختههاست.
چیزی که فرق من و موتور جستجوی گوگل باید باشه. که البته خیلیها ترجیح میدن گوگل باشن و خب اون دیگه به من مربوط نیست.
کاش این کامنت آخری جفتتون نبود
به هر حال تا قبل از خوندن این میخواستم بگم
از حرف های جفتتون استفاده کردم
بعضی هاش رو چندبار خوندم و باز هم میخونم
راستش من مطالعه ی زیادی نداشتم که بخوام نظری از روی کتب و نظریه ها بدم
خوب یا بد بیشتر به درک و تجربه و حس و تحلیل خودم وابسته ام فعلن. اما قصد خوندن رو دارم
میگم که، مثلن در همین زمینه های روانشناسی و اجتماعی باید بیشتر بدونم و متأسفانه کم میدونم
میخواستم از جفتتون بخوام بهم کتاب و منبع معرفی کنید
هرجایی که از من سؤالی شده بود جواب دادم فکر میکنم
راستی
حیف نیست دو نفر که نظری دارن یا اطلاعات دارن، اینجوری جو رو خراب کنن و از حرف و علم و دلیل و منطق به داد و بیداد و کلمه بازی برسونن؟
بهتر بگین، بیشتر یاد ماها میدین :)
حق با توئه
توجیه دارم البته، ولی بهتره بپذیرم که اگرچه واقعن نمیخواستم وارد جدل بشم، شکست خوردم و واردش شدم.
آقا من عذر می خوام که چشمام اون چیزیو خوند که دوست داشت بخونه . و یه عذر دیگه اگه اهانتی شده این میون به جون بچه ام قصد جسارت نداشتم
کلمه بازیش حال می ده امین مخصوصا من عاشق اون مرحله کوفتمانم دقیقا تو اون مرحله است که کار آمدی نظریات مورد بحث مشخص می شه ،
حالا از شوخی گذشته کاملا بات موافقم.با یه بحث حول یه موضوع کاملا مشخص.
گفتی کتاب از آقای یک بارگی می ترسم که اسم کتاب بیارمبگه گوگل از این حرفا . من که گوگل نیستم . من گوگلم ؟الان یک بارگی تو منو با یک بحران هویت مواجه کردی.من کیم ؟
کتاب هم فکر کنم یه بخشیش پیش نیاز فلسفه باید باشه که تاریخ فلسفه ویل دورانت کتاب خیلی خوبیه و و کتب جامعه شناسیم زیاده دیگه مثلا من مقدمات جامعه شناسی دکتر محسنی خوندم . ولی اگه انگلیسیت خوبه خدا بیامرزه پدر و مادر گیگا پدیا رو البته سایت تغییر آدرس داده . خودت که استادی دیگه .
ولی خدایی خوب پیچوندی ها اصلا همه این بحث ها حول وجود شخص سر کاره و این وبلاگتون حالا مام گذاشتی سر کار .
دقیقا به چه نتیجه رسید افکارت در باره خودت و سایتت و نوشتنت ؟
نه انگلیسیشو که نمیشه خوند. فارسیشم سخته چه برسه به.. :دی
گفتم بهت. اینی که تو گفتی فکریه که یه مدت خودم هم داشتم
شاید زدم به سیم آخر
و ضمنن خوبی هایی هم داره نوشتنش. مثلن همین که این وبلاگ روند زندگی منو توی خودش داره، یا اینکه به درد کسای دیگه ممکنه بخوره و…
نتیجه هم… میدونی. وقتی به یه جایی میرسی که…
سخته نتیجه گرفتن و تصمیم گرفتن گاهی. مخصوصن که فقط خودت نباشی که روی خودت مؤثر باشی. مخصوصن وقتی با آدما طرف باشی
نمیشه گاهی
بذار پست بعدی رو از وقایع امروز بنویسم! شاید بهتر بفهمی حرفمو… البته نوشتن که نه. اینجا هم پیادش بکنم. چون تقریبن همون صبح روی گوشیم نوشتم
مثلن کتاب مبانی جامعهشناسی ماکس وبر خوبه انگار. خودم نخوندماش البته ولی با جامعهشناس زیاد حشر و نشر داشتهم، ازش تعریف میکردن.
خودم اونقدرا هم مطالعهی جامعهشناسی ندارم. ولی یه چیزی رو از الآن دوستانه بذار هشدار بدم بهات. چون این اتفاق قبلن زیاد برام افتاده و همیشه هم صدکوره پشیمون بودم.
اگه یه کتاب، دو کتاب خوندی در یه زمینه، فوری نرو با این و اون بحث کن که من دارم درست میگم چون توو فلان کتاب خوندم اینجوریه. ماجرای همون جملهی معروفه که میگه بیسوادی خیلی بهتر از علم ناقصئه.
خیلی زیاد پیش اومده که با اتکا به علم ناقص بحث کردم، بعد دیدم طرف بحثام پقدر آدم روشنفکر و با مطالعهای بوده. یکباره چنان آب سردی میریزه رو آدم که خودش میخواد خودش رو بزنه.
به خصوص چون علوم اجتماعی هیچوقت مبنای ثابتی ندارن و با زمان عوض میشن. به خصوص برای یکی مثل تو که میدونم همیشه دنبال چرایی ماجرایی، احکاماش غالبن هیچ وقت حکم واقعی نمیشن. همیشه فرضیههای قدرتمند-ان نهایتن. ده،بیست،سی سال بعد یه فرضیه، یه نظریهی دیگه میاد اون قبلی رو به تاریخ پیوند میزنه.
اینه که به عنوان یه داغدیده و البته کسی که هنوز هم نتونسته این مشکلاش رو کامل حل کنه، پیشنهاد میکنم خیلی نرم و متواضعانه حرکت کنی در مسیر مطالعه. انقدر این درد هولناکه که همین منای که دارم مثل بابابزرگا نصیحتات میکنم، هنوز با اینکه میدونم مشکل از کجاست، نمیتونم حلاش کنم.
نصیحت چیز خوبیه