دیالوگ: امید
امید تنها چیزی ِ که از ترس قوی تر ِ
یه ذره امید اثربخشه، یه عالمه امید خطرناک
یه جرقه مشکلی نداره، تا زمانی که محدود باشه…
——–
خیلی وقت بود اینجا چیزی ننوشته بودم… این هم از ۱ ماه پیش توی پیشنویسها بود…
امید تنها چیزی ِ که از ترس قوی تر ِ
یه ذره امید اثربخشه، یه عالمه امید خطرناک
یه جرقه مشکلی نداره، تا زمانی که محدود باشه…
——–
خیلی وقت بود اینجا چیزی ننوشته بودم… این هم از ۱ ماه پیش توی پیشنویسها بود…
فک کنم تنها باری که توی زندگیم بابت دفاع کردن ازم تقدیر و تشویق میکردن، پایان نامه م بوده
که فی الواقع اونم پیش نیمد
I’ve tried so hard
And got so far
But in the end
It doesn’t even matter
I had to fall
To lose it all
But in the end
It doesn’t even matter
زندگیم پر شده از تکه های خاطرات
پر شده از تکه های روزنامه ها و یادداشت ها و نامه ها و عکس ها… چیزهایی که چندین سال ِ که دارن جمع آوری میشن تا گذشته ها و خاطرات رو زنده نگه دارن…
تکه هایی که همیشه در حال جمع آوری بودن به امید اینکه یه روزی بهشون سر و سامون بدم…
دارم زندگیم رو خلوت میکنم
سر و سامون دادن به گذشته دردی رو دوا نمیکنه…
دارم زندگیم رو خلوت میکنم، دارم همه ی تکه ها رو میریزم دور
یه فضای خالی میخوام… خالی تر از قبل…
+ به تنها چیزی که احتیاج داری عشق ِ
و اینکه خودت رو باور کنی
– ایده ی خوبیه…
ولی توی این قضیه به درد نمیخوره!
+ هر دوی اونا مجرمن، به خصوص داربی. تو که خودت می دونی…
– این مهم نیست که تو چی می دونی، کلاید. این مهمه که بتونی در دادگاه اثبات کنی
——-
+ من تجربه کردم، نیک… درسهایی که با خون یاد داده نمیشن؛ به زودی فراموش میشن
——-
– چرا ما کار درست رو الآن انجام ندیم؟
+ من دارم کار درست رو انجام میدم نیک
فقط باید از نگاه من ببینی
مهم نیست چه اتفاقی افتاده، یا اصلن چرا افتاده
مهم اینه که ما اینجاییم
تنها سوال اینه؛ چطور خارج بشیم؟
بعضی وقتها اعتراف کردن سخته
اما به نظرم بهتره باهاش رو به رو شد… تا اینکه چیزی رو که اشتباه ِ بخوای ادامه بدی
درست می گم؟
چی میشد توی این زندگی های نکبتمون چنتا جادوی کوچیک هم وجود داشت؟
اگه ندیدین ببینینش